ساعتی بیش نیست که یاران، نماز صبح را با أذان علی اکبر، به امامت امام خوانده اند و هنوز شمیم دلنواز گلوژه های کلامش را استشمام می کنند که رو به سویشان کرد و گفت: "شهادت شما و من، امروز به اذن خداست. پس شکیبایی پیشه کنید و با دشمن به جنگ برخیزید... دنیا برای مؤمن همچون زندان است و برای کافر، همچون بهشت. و مرگ چونان پلی است که مؤمنان را به نعمتهای جنّت می رساند و کافران را به دوزخ..."
در تکاپوی صف آرایی در مقابل لشکر خصم، امام، میمنه ی سپاه اندکش را به "زهیر" و میسره اش را به "حبیب" سپرده است. رایت قیام را به دست برادرش "عباس" داده و خود در کنار بنی هاشم، در قلب سپاه ایستاده است و دل نگران خیمه ها، گهگاه چشم به قفا می دوزد.
راهی جز مقابله نیست. کربلا آخر خط است. این را چه در آغاز سفر، چه بین راه مکه به کوفه، چه دیشب که شب وداع بود و چه امروز که روز وصل است، همه دریافته اند که امام آمده است همه چیزش را فدا کند: بی خود است و بی قرار و عاشق. و خدا دوست دارد او را کشته ببیند.
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کانکه شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد
موضوع مطلب :