سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
تشنه لبان
پنج شنبه 91/2/14 :: 3:36 عصر ::  نویسنده :

«سفر به بهشت در اردیبهشت»
وقتی به عشق قلب حرم اعتراف کرد
وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد
وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد
کعبه سه روز دور سر او طواف کرد
حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است
با جامه ی سیاه خود احرام بسته است

دوستان و عزیزان بزرگوار انشاءالله 28 اردیبهشت عازم مکه مکرمه هستم و قطعا این سفر را به صورت دانشجویی به همراه فرد عزیزی از خانواده خواهم رفت.
خداراشاکرم که با این وبلاگ مقدس، یک سفر عمره نصیبم شده است.
قطعا برای دوستان بزرگوار که به زیارت تشنه لبان می آمده اند دعا خواهم کرد.
خلاصه این که عزیزان، من یه مقدار زودتر این یادداشت رو ایجاد کردم که هر کی حرفی، صحبتی، سفارشی یا حلالیتی داره در قسمت نظرات بنویسه.
به امید زیارت شما عزیزان در شش گوشه امام حسین علیه السلام
حلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال
 بفرمایید این عبد حقیر و ضعیف خداوند متعال را.

یا علی




موضوع مطلب :


یکشنبه 91/2/3 :: 9:40 عصر ::  نویسنده :

آشوب و خشم و خروش لسکر جرّار، رو به فزونی است. غیه می کشند و هلهله کنان تاخت می آورند و سنگ می اندازند.

بدعهد مردمان به چه کار آمده اند؟ جشن خون کیست؟ روز ذبح کدامین اولاد مظلوم آدم است؟

امام، سوار بر اسب، گامی چند به کوفیان نزدیک می شود و عطر کلامش را در پهندشت نینوا می پاشد:

_... هان ای مردم! سخنم را بشنوید و شتاب مکنید تا وظیفه ام را که همانا موعظه ی شماست به انجام رسانم و دلیل آمدنم را برایتان شرح دهم. اگر دلیلم را بپذیرید و با من از در انصاف درآمدید، قدم به راه سعادت نهاده اید و بهانه ای برای جنگ ندارید. و اگر نه چنین بود، همه دست به دست هم دهید و مهلتم ندهید...

در آن سو، چشم اهل حرم به اشک نشسته است. بغضهای نهفته، در گلوی زنان و دختران، شکسته می شود و صدای حزین گریه هاشان، تارهای دل أباعبدالله را به لرزه در می آورد.

 امام،لب از سخن فرو می بندد. به تأمل، چهره برمی گرداند. نگاه پر مهرش را به خیام اهل بیت می گستراند و قمر بنی هاشم را فرا می خواند:

_عباس! برادرم! با پسرم علی اکبر، اهل بیتم را دریاب و آرامشان کن! اشک از رخ دخترانم بزدای و در گوش خواهرانم آیات صبر را زمزمه کن! زنان را بگوی خوبشتن دار باشند و و زبان از ضجّه و واویلا بازگیرند.

سم آهنگ دو اسب که چهارنعل به سوی خیمه ها می تازند، موسیقی محزونی است که تار و پود دل حسین را مرتعش می کند. چشم بر خاک می دوزد و زیر لب می گوید: "به جانم سوگند که گریه ها در پیش دارند..."

 دقایقی بیش نمی گذرد که امواج خروشان دریای غم اهل بیت بر ساحل صبر می نشیند و حسین، لب به سخن می گشاید:

_... شما امروز به امری هم پیمان شده اید که خشم خدا را برانگیخته و اینک به نظر لطف در شما نمی نگرد. چه مهربان خدایی است خدای ما و چه بندگان بدی هستید شما که نخست به فرمانش گردن نهادید و به پیامبرش ایمـان آوردید و اکنون برای کشتن اهل بیت و فرزندانش مهیّا شده اید... به راستی مرا نمی شناسید و نمی دانید من کیستم؟! آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟ آیا من فرزند دختر پیامبرتان نیستم؟ آیا من وصــیّ پسرعموی پیامبر شما نیستم؟ آیا حمزه ی سیدالشهدا عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ سخن پیامبر را نشنیدید که درباره ی من و برادرم فرمود این دو، سرور جوانان بهشتند؟ اینک اگر حرفم را باور ندارید، صحّت این حدیث از اصحاب بپرسید تا صدق سخنم بر شما عیان شود و همین کافی است تا از ریختن خونم دست بردارید...

 شمر اسب به جلو می راند و به عتاب، نعره برمی دارد:

_ناباورم به خدا، اگر بدانم چه می گویی!

 

حبیب بن مظاهر، از میسره ی سپاه حسین به خروش می آید و یاوه ی شمر را پاسخ می دهد:

_ راست می گویی ای شمر، که سخن مولایم را در نمی یابی! تو گمراهی و خدا بر دل سیاهت مُهر ضلالت زده است. تو را به سخن حق چه کار؟

امام، متفکـّر، دست بر قبضه ی شمشیر می گذارد و به چپ و راست لشکر ابن سعد چشم می دوزد و بانگ برمی آورد:

_... به راستی اگر در آنچه گفتم تردید دارید، آیا در این نیز شک دارید که پسر دختر پیامبرتان هستم؟ آیا برای او جز من، پسری در شرق و غرب جهان هست؟ وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته ام که به خونخواهیش برخاسته اید؟ آیا چنگ در اموال کسی زده ام که جبرانش را می خواهید و یا جراحتی بر کسی وارد کرده ام که مستحقّ قصاصم می دانید؟ با تو هستم ای شبث بن ربعی! ای حجّار بن أبحر! ای قیس بن اشعث! ای یزید بن حارث! آیا در نامه هایتان برایم ننوشتید که میوه هایمان رسیده و باغهایمان سرسبز شده است و در انتظار آمدن تو لحظه شماری می کنیم؟ 

کوفیان همهمه می کنند و هیاهو کنان، به انکار سر می جنبانند و به زیر چشم، نگاه در چهره ی غضبناک فرماندهان خویش می دوزند.

قیس ابن اشعث، خیره سر، به تاخت پیش می آید و خون در چشم ، چرخ می زند و تیر نگاه بر چهره ی معصوم کربلا می گشاید:

- نمی فهمم و نمی دانم چه می گویی! همین قدر می دانم که اگر به فرمان یزید، سر فرود آوری و دست بیعت با وی دهی ...

گوش حق نیوش حسین، دنباله ی سخن قیس را نمی شنود. لحظه ای سر به گریبان می برد و آنگاه کمر بر زین راست می کند؛ دستی به افسار و دستی به آسمان و اشاره به انگشت، فریاد می زند: "به خدا سوگند که نه همچون درماندگان، دست ذلت در دستشان می گذارم و نه همچون بردگان از برابرشان می گریزم ..."

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

            من آن کنم که خداوندگار فرماید

 و آنگاه، امام نگاهی پرمعنا به انبوه لشکر عمر سعد می اندازد و از ایشان روی می گرداند.

از مرکب به زیر می آید؛ افسار اسب به دست "عـُقبه بن سمعان" می سپارد و روی سوی یاران می نهد تا در بوستان معرفت آنان، شمیم گلهای ایمان را نفس بکشد.




موضوع مطلب :


سه شنبه 91/1/29 :: 5:20 عصر ::  نویسنده :

کوفیان هلهله می کنند و به دنبال ابن سعد، سوار بر اسبها، تاخت می آورند. امام نیز با تنی چند از اصحاب پیش می تازد و به فاصله، در مقابلشان می ایستد و این سو و آن سو را می کاود و "بریر" را می یابد.

 _ ... با این قوم، سخن بگو بریر!

بریر، چشم بر هم می نهد و پیشتر می رود.

_ ... از خدا پروایتان نیست؟ اینک این یادگار رسول! اینک این در ثمین صدف ولایت! اینک این ذریّه و اهل بیت حسین! در سر چه دارید ای قوم؟

کوفیان، یاوه بر یاوه می بافند و به آشوب، صدا در صدا می اندازند:

_ باید نزد عبیدالله ببریمشان!

_ فرمان عبیدالله را باید گردن نهند!

_ فرمان، فرمان عبیدالله است!

خون در رگ غیرت بریر می جوشد و صبر را تاب نمی آورد:

_وای بر شما مردم؛ چه خواهد شد اگر رهاشان کنید تا به مأمن خویش باز گردند؟ چه شد آن پیامها که نوشتید و آن پیمانها که بستید و خدا را بر آن گواه گرفتید؟ وای بر شما که خاندان پیامبر را نخست به خویش خواندید تا یاریش کنید و اینک در چنبر خیال باطل خود به تسلیم شدنشان می اندیشید. اُف بر شما که آب فرات را از ایشان مضایقه کرده اید و حرمت میهمان کربلا را اینگونه پاس می دارید. به روز قیامت، خدا سیرابتان نسازد که بد امّتی هستید ....

اشباح الرجال لشکر کفر، دیده بر زمین، به زیر لب ناسزا می گویند و سر به انگشت می خارند و صدا برمی دارند:

_ نمی دانیم چه می گویی ای بریر!

و بریر ، متعجب از این همه تجاهل، سر به تأسف می جنباند، روی از ایشان بر می گرداند و سر سوی آسمان می کند:

_ بارالها! سخت بیزارم از این قوم. بدیهاشان را به بدی پاسخ ده و به روز رستاخیز، غضبناک به آنان بنگر.

کوفیان به تمسخر می خندند و آنگاه سنگ و تیر است که به سویش نشانه می رود.

بریر، خسته دل، عرق از پیشانی بر می گیرد و رو به سوی حریم یار، بال و پر می گشاید.

به مستوران مگو اسرار هستی

            حدیث جان مگو با نقش دیوار 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91/1/16 :: 12:35 صبح ::  نویسنده :

امام، چشم به میمنه می گزداند و به نگاه و اشارهای، "زهیر " را فرمان می دهد که با خصم سخنی گوید.

زهیر سوار بر اسبی دراز دُم، تا میانه ی میدان پیش می رود. شور و شعفی دارد زهیر. از آن هنگام که در میانه ی راه مکه به کوفه، حسین او را به راه خویش خواند و حدیث سرخ عشق را در گوشش زمزمه کرد، دیگر جز سوختن و سر باختن هوسش نیست.

زهیر، پیش می رود و زبان به پند پیمان شکنان می گشاید:

_ بترسید از عذاب خدا، ای اهل کوفه! و بدانید تا میان ما و شما شمشیر به کار نرفته است، همه بر یک دین و شریعتیم؛ اما آن هنگام که شمشیرها در میان آید، روز فصل و جدایی است ....

 حالیا اطاعت عبیدالله، این گمراه گمراه زاده نکنید. جز این نخواهد بود که اینان چشمانتان را برون آرند و قدمهایتان را قلم کنند و پیکرتان را بر نخلها آویزند و قطعه قطعه تان سازند. دور نیست که نیکان و قـراء شما را همچون "حُجر " و "هانی " بکشتد ...

کوفیان را شنیدن سخن حق، حوصله نیست. زهیر را دشنام می دهند و سنگ می زنند و کف بر لب، نعره در نعره ی هم  می اندازند و ابن زیاد را ستایش می کنند!

 زهیر، صبوری می کند:

_ دوستی و یاری فرزندان فاطمه سزاوارتر است یا دوستی و یاری ابن زیاد؟! پس به خود آیید و اگر یاریشان نمی کنید، دست به خونشان نیالایید.

از چشمان شمر شراره ی شقاوت می جهد. عربده زن پیش می تازد و به جانب زهیر، تیر می افکند:

_ خدا صدایت را قطع کند، ای زهیر! به ستوهمان آوردی از این همه گفتار. خدا، تو و مولایت را ساعتی دیگر خواهد کشت.

لبخندی کمرنگ بر لبان زهیر می نشیند؛ جهالت شمر را تأسف می خورد و نگاه در نگاهش می اندازد:

_ مرا ازمرگ می ترسانی؟! به خدا سوگند که مرگ برای من ازماندن در کنار شمایان بهتر است ...

و آنگاه اسب به جلو می راند. به انبوه کوفیان نزدیک تر میشود و بانگ برمی دارد:

_ ... به خدا قسم، آنها که خون فرزند فاطمه و اهل بیت و ذریـّه اش را بر خاک کربلا بریزند و مدافعان حریم آل محمد را بکشند، به شفاعت رسول خدا نمی رسند.

زهیر، هنوز نا گفته بسیار دارد و بغض همچنان گلویش را می فشارد که مردی ازسپاه حسین از دور، او را میخواند:

 _ باز گرد ای زهیر! حسین، تو را به جان خویش قسم می دهد و می گوید: "همچنان که مؤمن آل فرعون، قومش را نصیحت کرد، تو نیز در دعوت ایشان به راه راست کوشیدی... اکنون باز گرد که سخن حق تو، سودشان نبخشد. "

زهیر، آرام می گیرد. پیام جانبخش امام، جان آشفته اش را آرامش می بخشد و آهنگ بازگشت می کند.

معرفت نیست در این قوم خدایا سببی

            تا برم گوهر خود را به خریدار دگر!




موضوع مطلب :


یکشنبه 91/1/6 :: 4:4 عصر ::  نویسنده :

ناگاه، سواری ساخته و عجول، چهارنعل، تازان و خاک افشان پیش می آید و با دیدن زبانه های آتش خندق از دور، لگام می کشد و عتاب آلود و بددهن، نعره برمی دارد:

_ یا حسین! شتاب کردی به سوی آتش دنیا، قبل از آتش رستاخیز!

یاران برمی آشوبند. امام نزدیک می شود و از یاران می پرسد: " شمر بن ذی الجوشن نیست!؟ "

جواب می شنود: " آری... "

امام با صدای بلند، شمر را پاسخ می دهد: " تو به سوختن در آتش سزاوارتری ای شمر! "

"مسلم بن عوسجه " قرار از کف می دهد. به تعجیل، تیر تأدیب بر زه می نهد و کمان می گشاید و سینه ی ستبر شمر شقی را نشانه می رود.

حریر نگاه امام، خشم و خروش مسلم را فرو می نشاند. مسلم، تیر از کمان بازمی گیرد و ملتمسانه، چشم در چشم حسین می دوزد:

_ جانم به فدایت ای ابا عبدالله! این نابکار، ستمگر ستمگران است. اکنون که خدا ما را بر او چیره کرده است اجازه نمی دهی او را از پا بیندازم؟!

امام دست لطف بر شانه ی یار باوفایش می گذارد. عمق چشمان نجیب وی را می کاود و آرام می گوید:

" خوش ندارم آغاز کارزار از من باشد. "

و مسلم به ادب سر به زیر می اندازد.

 عاشقان را بر سر خود حکم نیست

            هرچه فرمان تو باشد آن کنند




موضوع مطلب :


یکشنبه 90/12/21 :: 10:32 عصر ::  نویسنده :

پیش از این، امام، اصحاب را فرمان داده است تا هیمه ها و خار و خس بسیاری را که از بیابان جمع آورده اند، در خندق پشت خیمه ها آتش زنند و راه تهاجم را از آن سو، سد کنند.

 امام، سوار بر اسب و مصحفی در دست، چشمی به خیمه ها دارد و چشمی به سیل خروشان دشمن، که موج در موج به حرکت درآمده است و صدای هلهله ی کوفیان، نزدیک و نزدیک تر می شود.

امام، دو نرگس چشم بر هم می نهد؛ دو یاس دست بر آسمان می گشاید و دو لب مشکبار به دعا باز می کند:

_خدایا! تویی پناه من در هر غم واندوه. تویی مایه ی امید من در هر پیش آمد سخت، و تویی ملجأ من در حوادث ناگوار. هر آن گاه که غمهای کمرشکن به سوی من هجوم آورده است و راه گریزی نداشته ام؛ هر آن گاه که دوستان، غصه های جانکاهم را ندیده گرفته و دشمنان، زبان به شماتت گشوده اند، تنها به پیشگاه تو شکایت آورده ام و از غیر تو قطع امید کرده ام. همیشه تو بوده ای که به داد من رسیده ای و کوههای غم را از سر راهم برداشته ای و از توفان غم نجاتم داده ای.

 هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک

            گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک




موضوع مطلب :


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
صفحات وبلاگ
RSS Feed
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 4963